باربدباربد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

پسرم باربد

تولد 3 سالگي باربد

با توجه به اينكه امسال باربدم مهدكودكي شده بود ميخواستم تولدش رو اونجا بگيرم چون هرماه كه تولد بچه هاي ديگه كلي سوال ميكرد كه كي تولد من ميشه و هم اينكه برنامه تولد و عمو موسيقي مهد را خيلي دوست داره براي همين برنامه اي براي تولد تو خونه نداشتيم. ولي از اونجاييكه امسال عيد غديردوشنبه 21 مهرماه بود تصميم گرفتيم كه يك كيك بگيريم و ببريم تو مهموني خاله ليلا كه همه اونجا جمعن...ولي وقتي رسيديم اونجا فهميديم كه معصومه هم يك كيك بزرگ براي تولد هليا سفارش داده و براي باربد هم كلاه و شمع گرفته و خواسته مارو غافلگير كنه..خلاصه كيك تو كيك شده بود..همه خاله ها جمع بودن و كلي زدن و رقصيدن و بعد كيك ها رو اوردن و شمع فوت كردن ولي از اونجاييكه كيك زياد ...
17 آذر 1393

مسافرت به استانبول

مهرماه امسال هم يك سفر سه نفره داشتيم كه خيلي بهمون گذشت تا اونجا كه يادم بياد خاطرات سفرمونو مي نويسم... ساعت يك بعد از ظهر روز يك شنبه 13 مهر كه روز عيد قربان هم بود بليط داشتيم براي استانبول...من و باباش از صبح ساعت 7 بيدارشده بوديم و همه وسايل اماده كرديم گذاشتيم تا اونجا كه ممكنه باربد دير بيدار كنيم كه در طي روز سرحال باشه..تا ساعت نه و نيم باربد هم بيدار شد و صحبانش خورد و اماده شديم و رفتيم فرودگاه امام...خداييش من و باربد خيلي ذوق داشتيم ..تو فرودگاه تا لحظه اخر باربد و ميديدم كه در حال دويدنه و حميد هم به دنبالش از يك طرف به طرف ديگه...موقع سوار شدن چنان از ميله هاي گيت اويزون شده بود كه نتونست كنترلش و حفظ كنه و خورد زمين...تا ...
17 آذر 1393

آذر 93

امروز 16 اذر 93 بعد از مدتها فرصت را غنيمت دونستم تا به وبلاگ پسر كوچولوم بيام و براش بنويسم. الان كه در حال نوشتن هستم باربدم تو مهد كودكش مشغول بازي با دوستاشه خداروشكر كه اونجا رو دوست داره و با مربياش و بچه ها خيلي شاده... از اول تيرماه امسال كه اوردمش مهد فقط سه روز اول تو كلاس بچه هاي نوپا موند بعد از اون خودش وسايلشو جمع كرد و رفت تو كلاس بچه هاي 3 تا 4 ساله كه براش جذاب تر بودن ..خدا رو شكر كه مربي اونا هم استقبال كرد كه باربد 3 ماه زودتره بره تو كلاسش... هر روز صبح با هم ميام و ساعت 4 ميرم دنبالش ...برنامه مون كاملا منظم و مرتب پيش ميره و من از اين موضوع خوشحالم...بعضي روزا از سركار ميريم خونه مامان فهيمه اگه هوا گرم باشه برنا...
17 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرم باربد می باشد